از دستش ناراحتم . مي خواستم براش ايميل كنم ولي حسش نبود . اصلا حوصله سر و كله زدن باهاش را ندارم . خيلي ناراحتم خيلي اذيت مي كنه و جالب اينه كه تازه فكر مي كنه هميشه خوبه ولي بده منم . بداخلاقه منم . بي حوصله و بهونه گيره منم . فيلم عروسي را هفته پيش گرفته بوده ولي به من دروغي گفته نگرفتم كه وقتي مي ياد خونه مامانم اينها نياره و من براي داداش هام نذارم و نشون دوستام نده كه پخش نشه و كسي منو خواهرهاش را نبينه . دروغش مهم نيست اصلا از اين طرز فكرش خسته شدم . يادم مي افته اون موقع اومد و خيلي حق به جانب گفت اماده نشده بود لجم مي گيره . براش غذا مي پزم كوكو سيب زميني مي گم برو تخم مرغ بخر ادامه قهر فيلم مي ره مي گيره مي خوابه منم موادم را كه همه چيزش اماده بود غير از تخم مرغ ريختم تو سطل زباله و خوابيدم . وقتي من خسته و كوفته بعد از ادامه مي يام و تندي مي روم تو اشپزخونه تا شب براي كي ؟ مي خوام نهار نخوره . بعد اقا بره قهر كنه بخوابه . تازه قهر كنه كه دروغ گفته و انتظار داره من به روش بخندم و بگم عيب نداره خوب كاري كردي . فرداش براي من دو تا كتاب كادو گرفته انتظار داره گل از گلم بشكوفه . مردها هر كاري دوست دارن مي كنن بعد وقتي مي گن ببخشيد ادم بايد تندي بگه باشه و خوشحال شه در غير اون صورت گناه كاره خودت مي شي . اره هر كاري خواستم بكنن ... مگه من خدام ؟ من كه قدرت بخششم به اندازه خدا نيست. هيچ وقت هم اين كارش را نمي بخشم اون شب فيلم را بهم نداد وگرنه مي خواستم اصلش و كپي هاش را بشكنم تا دلم خنك شه . اون وقت ببينم مي خواد ناراحت بشه كه نشون كي ها ندم ؟ حالم از اين فيلم و عكس ها و از اين جشن عروسي كه اين همه بابتش حرص خوردم به هم مي خوره . چقدر به زور از اون پدر شوهرم ذره ذره همه چير و خواستم تا انجام بدن . اول تالار كه مي خواستن تو شهرستان بگيرن ارزون و ضايع . بعد سر شام . بعد سر ميوه . سيريني - كيك - عكس و فيلم . سر همه چير به زور ذره ذره ازشون گرفتم . چقدر عذاب كشيدم چقدر با شوهرم دعوام شد . چقدر گريه كردم . حالا ديشب مي دونه خواهرش داره مي ياد اينجا همه زورش را زد كه من اشتي كنم و وقتي مي يان خوش اخلاق باشم ولي وقتي موفق نشد اخر شب اومده مي گه خواهرم داره مي ياد . به درك !!!!!!!!!!! نمي دونم چه طوري روشون مي شه وقتي من خودم خونم نيستم بيان و بمونن و بخوابن و بخورن ؟ از وسايل من استفاده كنن ؟ من خودم باشم عمرا اين كار را بكنم . خوب حالا نقطه ضعف منو فهميده كه دوست ندارم مامان و بابام مشكلات زندگيم را بدونن و ناراحت بشن امروز صبح اس داده كه به مامان و بابات زنگ مي زنم ببينن تو چته ؟ حالا كه اين طوري شد منم تصميم گرفتم همه مشكلاتم را به مامانم هميشه بگم . براي چي بي خود اونو يه فرشته نشون بدم و پس فردا خودم گناه كار بشم ؟ هر چي يه روز بگم بابا تقصير من نبوده ولي كسي ديگه باورش نمي شه وقتي من خودم اين قدر بزرگ و خوب نشونش داده باشم . منم گفتم . دلم خنك شد. ديشب براش اشپزي نكردم خودش رفته دو تا تيكه مرغ انداخته تو قابلمه در قابلمه را باز گذاشته تات لبش هم اب ريخته و بدون پياز يا طعم دهنده گذاشته 4 ساعت بجوشه هي هم تازه مي رفت باز اب مي ريخت توش اين قدر خنده ام گرفته بود . نمي دونم چه طوري 4 سال دانشجويي مجردي زندگي كرده ؟ دروغي مي گفت همه چيز بلدم و پختم ؟ بخدا مردها همه سر و ته يه كرباسن .وقتي مامانم در مورد بابام شكايت مي كرد مي گفتم مامان زيادي سخت مي گيره . ولي بابا براي من خيلي خوب بود بايد از ديد مامان به قضيه نگاه مي كردم . حالا دركش مي كنم . شبا مي ياييم يه دقيقه بخوابيم بعد از يه روز پر از جون كندن ... درست وقتي خوابم مي بره مي ياد تو رخت خواب حالا يادش مي افته محبت كنه . هي منو مي چرخونه . بغل مي كنه . بوس ميكنه . مي چلونه . بابا منم ادمم خوابيدم . عروسك كه نيستم . خوابم خير سرم !!! خوب بيدار مي شم . بد خواب مي شم . سر درد مي گيرم . فردا تو اداره كسلم . حالا تو صد بار بگو تازه بهش بر مي خوره كه چرا تو منو پس زدي ديشب ؟ چقدر بد اخلاقي انتظار داره منم به روش بخندم خوب معلومه من غر مي زنم . بعد مي گه به بابات بگم بياد ببينم تو چته حالا اگه اين ها را بهش بگم ... واي دوباره خودت محكوم مي شي ظهرها كه از اداره مي ياييم به زور مي خواد منو بخوابونه چون خودش عادت داره به خواب بعد از ظهر . بابا من عادت ندارم خوابم نمي بره. خودش مي خوابه . بعد شب من زود مي خوام بخوابم اون مي خواد تا دير وقت بيدار بمونه خوابيده ديگه عصر سر حاله بعد به من مي گه تو مي ري مي خوابي به من محل نمي ذاري . حرفام نصفه موند يادم رفت ولش كن من حرص بخورم هي پير شم .
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |